مهربانا
تو را میخوانم، نه از ترس جهنمت!و نه به شوق جنتت!تو را میخوانم به امید شنیدنت
به شوق با تو بودنتبه عشق پیامت!تو را میپرستم که لایق پرستشی
تو را عبادت میکنم که لایقتر از تو نمی یابم
انگاه که دلتنگم آنگاه که خاضعانه به درت می آیم،حقیقتا تو دلتنگمی
و تو مشتاق ترای نزدیکترین نزدیکم بمان
مهربان من مهربان معبود من ازتو یاری میطلبم
آیا یاریگری هست که مرا یاری کند؟آری میدانم که هستی و منتظر
میدانم هنگام با تو بودن محکمم و هنگامی که با توام آرام،
و هر گاه از تو دور میشوم گم میشوم انگاه همچون کودکی تنها
گریه کنان نشان خانه را ،از دیگران میپرسم،غافل از انکه نشان را به همراه دارم
غافل از انکه تو میخوانی ام و من و من بی اعتنا به صدایت نشانه میخواهم
آنگاه که نوری نشانم دهی آی ای بنده من ،من اینجام توی قلب تو
در درون تونشانه ام خوتی وجودت
به دنبال چه میگردی؟!بنده ی بازیگوشم باز به در کدامین خانه رفتی؟!و از کدامین کس آرامش طلبیدی
خب،حال یافتی؟!چرا انچه داری طلب میکنی و چرا از مأمنی که در آنی به شوق یافتن مأمن
میگریزی؟!باشد برو و بگرداگر یافتی در آن کسنی بگیر
و دل خوش بدارو اگر نیافتی بدان
بدان و ایمان داشته باش در خانه ام همیشه به سویت باز است و همیشه مشتاق دیدنت هستم
اگر نیافتی بازگرد بازگرد که من منتظرم.انگاه من میروم
میروم، میگردم،نمییابم و انگاه شرمنده ،خسته،شکسته دل باز میگردمو از تو میخواهم مرا در آغوش بگیری آغوشی که آرامم کندتو مرا در آغوشت میگیری
نوازشم میکنی و میگویی نترس!نترس درکنار منی دگر از چه میترسی
چرا اینگونه مضطربی؟!!چرا اینگونه خسته ای!حال دگر پیش منی؟!
و من میگریم فقط میگریم نه از ترس، که از امنیت
نه از دوری، که از نزدیکی و از تو می طلبم مهربان معبود من
از تو میخواهم آنچنان مرا در آغوش گرمت بفشاری که لذت گرمی آغوشت نگذارد به آغوش دیگری محتاج شوم و بیاندیشم، و اللهی به من دلی عطا کن که سنگ مشکلات نتواند متلاطمم کند
آمین